تو را به جای تمام کسانی که نشناختهام
دوست میدارم
تو را به جای تمام روزگارانی که نزیستهام
دوست میدارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب میشود
وبرای خاطر نخستین گلها
برای خاطر حیواناتی پاک
که انسان نمیترساندشان تو را به خاطر
دوست داشتن دوست می دارم تو را به جای
تمام کسانی که دوست نمیدارم
دوست می دارم چه کسی جز تو مرا نشانم
میدهد منی که چنین کم خود را میبینم
بیتو چیزی نمیبینم جز برهوتی گسترده بین
گذشته وامروزتمام آن مرگها را پشت سرگذاشتم
روی کاه نتوانستم دیوار آینهام را سوراخ کنم باید
زندگی را کلمه به کلمه میآموختم همانطورکه
از یاد میبریم.
تو را دوست می دارم برای داناییات که
داناییام نیست برای سلامتی دوستت دارم
مقابل تمام آن چیزهاکه فقط وهماند
برای قلب جاودانی که صاحبش نیستم
تو فکر میکنی تردید هستی و چیزی جز یقین
نیستی تو خورشید بزرگی که بر سرم بالا
میآید آن هنگام که به خود یقین دارم که
دوســـــــــتــــــــــــــــــــــــــــــــــت دارم.